آن چه پیش رو دارید گزیده اى از سخنان حضرت آیة اللّه مصباح یزدى (دامت برکاته) در دفتر مقام معظم رهبرى است که در شب 15 ماه مبارک رمضان 1427 ایراد فرموده اند. باشد تا این رهنمودها چراغ فروزان راه هدایت و سعادت ما قرار گیرد.

به مناسبت سال پیامبر(صلى الله علیه وآله) و بخصوص ایام آینده که تعلق خاصى به امیرالمؤمنین(علیه السلام) دارد خوب است پیامبر اعظم(صلى الله علیه وآله)را از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) و در آینه نهج البلاغه بررسى کنیم بهترین راه براى شناختن پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بیانات امیرالمؤمنین(علیه السلام) است. اولین مسئله اى که در این بیانات مطرح شده سرّ و حکمت بعثت پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) است که مصداقى از سرّ بعثت همه انبیاء(علیهم السلام) است، البته با ویژگیهاى خاصى که براى آن حضرت بوده است. بنابراین موضوع اولى که درباره اش صحبت مى کنیم حکمت بعثت انبیاء(علیهم السلام) از دیدگاه نهج البلاغه است. امروزه طرح بسیارى از مسائل اعتقادى سخت مورد حاجت است. دیدیم در این دهه هاى اخیر بسیارى از مسائل ضرورى اسلام زیر سؤال رفت یا تحریف شد و مورد انکار قرار گرفت. ابتدا شاید آدم اینها را ساده تلقى کند، ولى کم کم این انحرافات منشأ تحولات عظیمى در افکار و عقاید و رفتارها و حتى قانونگذارى ها شد. باید از ضرورى ترین مسائل اعتقادى شروع کنیم و مبنا و ریشه هایش را براى کسانى که طالب حقیقت هستند تقویت کنیم؛ یکى از این مسائل همین موضوع انبیاست. انبیاء(علیهم السلام) براى چه مبعوث شدند؟ وجودشان چه نقشى در زندگى انسان دارد؟ برخى که بینششان به معارف اسلامى ضعیف است مى گویند در جوامع نخبگانى پیدا شدند خیرخواه، دلسوز و داراى یک امتیازات طبیعى و خدادادى که براى انسان ها منشأ خدماتى شدند. یک گروه مخترعین بودند اختراعاتى کردند و مردم از آنها استفاده کردند. عده دیگر فیلسوفان بودند که با ژرف نگرى در موضوعات عقلى، مسائلى را مطرح کردند و راه حل هایى براى آن مسائل درباره کل آفرینش و هستى مطرح کردند. یک گروه هم از نخبگان بشریت، انبیاء بودند که افراد برجسته یا نابغه اى بودند! چیزهایى مى فهمیدند که دیگران نمى فهمیدند. آمدند براى راهنمایى مردم، فداکارى کردند ما هم به آن ها احترام مى گزاریم، اما این ها هم گروهى از نخبگان بودند که اگر نبودند یک سلسله دستورات اخلاقى و آداب رواج پیدا نمى کرد. اما این همانطور بود که اگر علما و فیلسوفان نبودند، زمینى آسمان نمى رفت و آسمانى هم زمین نمى آمد. فقط ذره اى کار بشر عقب تر مى افتاد. انبیاء آمدند گفتند: راست بگویید، درست کردار باشید، فیلسوفان اخلاق هم همین ها را گفتند علماى اخلاق هم همین سفارشها را کردند، خیلى هایشان هم معتقد به خدا و دینى نبودند. امروز هم مى بینید که در دنیا سعى بر این است که اخلاق از دین تفکیک شود. کسانى آمدند گفتند کارهاى خوب بکنیم انبیاء هم یکى از اینها، البته مؤثر بود کسانى هم از اینها پیروى کردند آثار خوبى هم داشت ولى حالا اگر هم نمى شد طورى نبود. به هر حال دین هم یک مقوله ایست در عرض سایر مقولات بشرى مانند فلسفه، اخلاق، علم، هنر و... همه این ها خدماتى کردند. شاید بعضى از انبیاء بیش از دانشمندان و علماى اخلاق در جامعه مؤثر بودند و کارهاى خوب کردند، بیشتر فداکارى کردند؛ خب ما به همین جهت به آنها بیشتر احترام مى گزاریم اما این که ضرورتى داشته باشد که پیغمبرى مبعوث شود، مبالغه است. خیلى از کسانى که ضعیف الایمان هستند این گونه تصور مى کنند. اگر بعضى از نوشته هاى بعضى از اسلام شناسان چند دهه پیش را خوانده باشید مى بینید این طور تفکراتى داشته اند مثلاً گفته مى شد در قرن ششم که ظهور پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) بود با آمدن ایشان خدمات اسلام به اضافه خدمات پیشینیان از علما و حکما و فلاسفه، بشر را به بلوغ رساند، دیگر بعدش احتیاج به پیغمبرى نبود. به بشر گفته شد که حالا دیگر بالغ شدى؛ روى پاى خودت بایست، حالا دیگر رشد کردى دیگر احتیاجى به انبیاء نیست، پس نقش انبیاء چى بود؟ نقشى بود در کنار حکماء و علماء و سایر نخبگان و کسانى که تمدنهاى ایران و روم و تمدنهاى دیگر را بنیان گذارى کردند! خیلى زشت است جوانى که خودش مى تواند روى پاى خودش راه برود دستش را بدهد به مادرش بگوید دست من را بگیر. در این زمان اگر کسانى مى گویند باز هم بروید سراغ تعالیم انبیاء و وجود پیغمبر ضرورت دارد، اینها دیگر ارتجاع است، بازگشت از جوانى به کودکى و خردسالى است. خب زمانى آدم مى گفت این ها اشتباه کرده اند و نقصى در عبارات این ها است اما بعد از چند دهه مى بیند که نه، اینها مبناى قانون و سیاستگذارى در کشور مى شود یعنى اینکه ما احتیاج نداریم احکام هزار و چهارصد سال پیش را عمل کنیم. همین امشب در تلویزیون یک آقایى صحبت مى کرد، چند جمله اش را شنیدم انشاءالله مطالب قبل و بعدش جورى بود که آن را تصحیح مى کند، گفتند: در فقه پویا یکى از دلایل ما عقل است و ما نود درصد از احکام دین مان عقلى است یعنى آنچه عقلاء مى فهمند و امروز باید ببینیم عقلاى عالم نسبت به امور اجتماعى چه قضاوتى مى کنند، همان ها را بپذیریم و این مى شود اسلام. فقه پویا این است که اجتهادش در حال تغییر باشد یعنى در هر زمانى منتظر باشیم ببینیم عقلاى عالم چه تصمیمى مى گیرند ما هم همان را عمل کنیم. این آقا اولا عقل و بناى عقلاء را با هم قاطى کرده است بعد هم استدلال به این مى کرد که «ما حکم به الشرع حکم به العقل»؛ یا «کل ما حکم به العقل حکم به الشرع»؛ این آقا که شاید سالیان زیادى در درسهاى بزرگان نجف درس خوانده و در ایران عنوانى دارد، هنوز بین دلیل عقل و بناى عقلا فرقى نمى گذارد. تازه کدام بناى عقلا؟ یعنى هر گوشه عالم هر عاقلى هر چه گفت مى شود دلیل عقلى؟ و آن مى شود حکم شرع؟ پس ما باید ده ها حکم عقل متناقض داشته باشیم و ده ها اسلام متناقض. آن بناى عقلایى را فقها و اصولیون ما گفته اند که «بناء العقلاء بما هم عقلاء»؛ باشد و آن طبعاً در زمان هاى مختلف و مکان هاى مختلف تفاوت نمى کند. و تازه آن بناى عقلا و سیره عقلا غیر از دلیل عقلى است که ما در کنار چهار دلیل فقهى مى گوییم. اگر این جور باشد که وامصیبت است؛ این ها را عرض کردم تا بیشتر روى آن دقت کنیم. اصلا پیغمبر مى خواهیم براى چه؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه اول نهج البلاغه مى فرمایند: «لَمَّا... جَهِلُوا حَقَّه ُ»1یعنى وقتى مردم نسبت به خدا حق ناشناس شدند «وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ»؛ براى خدا شریکهایى قرار دادند «وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِه»؛ شیاطین انسان را از معرفت خدا باز داشتند «وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ»؛ آنها را منقطع کردند از عبادت خدا. بعد از این از هبوط حضرت آدم و کثرت نسل ایشان، مى رسد تا این جا که وقتى که مردم دیگر نه خدا را درست مى شناختند و نه درست او را پرستش مى کردند، «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ» ؛ خدا انبیاء را پى در پى فرستاد. چرا؟ حکمتش چه بود؟ «لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ»؛ براى اینکه انبیاء آن پیمان فطرى را که خدا با بنده هایش دارد، از مردم مطالبه کنند. از آیات و روایات فراوان بر مى آید که خدا یک میثاقى با انسان دارد «أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ»2
هم خدا خودش را به مردم شناساند و هم از آن ها پیمان گرفت که او را پرستش کنند. این کلام امیرالمؤمنین اشاره به پیمانى است که خدا با مردم بسته بود. انبیاء آمدند تا آن را مطالبه کنند که باید فقط او را پرستش کنید نه شیطان را، «لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ»؛ سه مطلب را مى فرماید: یکى آن میثاق را به یاد مردم بیاورند و مطالبه کنند، یکى نعمت هاى خدا را اگر فراموش نمى کردند انگیزه عبادت مى داشتند. سوم اگر کسانى شک داشتند یا خدا را انکار مى کردند یا عقاید انحرافى داشتند با آن ها احتجاج کنند و حجت را برایشان تمام کنند. در خطبه دیگرى درباره حکمت ارسال انبیاء مى فرماید: «وَ لِیُقِیمَ الْحُجَّةَ بِهِ عَلَى عِبَادِهِ3»؛ خدا حضرت آدم را پیغمبر قرار داد تا بوسیله این پیغمبر حجت را بر مردم تمام کند و این حجت همچنان ادامه داشت تا رسید به پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) در خطبه دیگرى نیز مى فرماید: «وَ جَعَلَهُمْ حُجَّةً لَهُ عَلَى خَلْقِهِ لِئَلَّا تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْکِ الْإِعْذَارِ إِلَیْهِمْ4»؛ اگر خدا انبیاء را نفرستاده بود مردم علیه خدا حجت داشتند. این در قرآن هم آمده است. «لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَیْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آیاتِکَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى5»؛ چرا پیغمبرى براى ما نفرستادى تا آیاتت را به ما برساند قبل از اینکه رسوا بشویم و به بدبختى بیفتیم؟ اگر انبیاء بهانه مردم را از دستشان نمى گرفتند، آن ها حجت داشتند. در یکى از خطبه ها است که مى فرماید: «وَ بَعَثَ إِلَى الْجِنِّ وَ الاِْنْسِ رُسُلَه6»؛ معلوم مى شود که جنیان هم پیغمبرانى داشتند. «لِیَکْشِفُوا لَهُمْ عَنْ غِطائِها»؛ خدا پیغمبران را به سوى جن و انس فرستاد تا پرده دنیا را از جلوى چشم مردم بردارند. «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاةِ الدُّنْی7»؛ پرده ظاهرى دنیا همین زرد و سرخهایى است که مى بینیم و فریفته اش مى شویم. اما یک باطنى هم دارد که انبیاء آمدند آن باطنش را به مردم معرفى کنند. تا مى رسد به آن جایى که اگر به حلال خدا و دستوراتش عمل کنید سعادت ابدى و بهشت جاودانى خواهید داشت و اگر به حرامش عمل کنید به عذاب ابدى مبتلا خواهید شد این هم سرّ بعثت انبیاء است. مطلب دیگر این که «وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلاً ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النّارِ؛ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجّارِ8»؛ عبارت «ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا»؛ را امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ذیل بیانشان در کلمات قصار نهج البلاغه در جواب پیرمردى که از قضا و قدر و جبر سؤال کرد، اقتباس مى کنند این خیالى که بعضى مى پندارند آفرینش یا فرستادن انبیاء و نازل کردن کتب عبث است؛ ظن باطلى است. «إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لآَیات لِأُولِی الْأَلْبابِ»؛ تا آن جا که مى فرماید: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً»9؛ آفرینش باطل نیست، حساب و کتابى در کار است «فَقِنا عَذابَ النّارِ10»؛ پس انبیاء هم وجودشان عبث و باطل نیست. ضرورتى در کار بود. این هدف با هدف آفرینش ارتباط دارد. به عبارت دیگر ربوبیت تکوینى اقتضاء مى کند ربوبیت تشریعى را. بنابراین ؛ اگر بخواهیم ببینیم انبیاء چرا اصلا مبعوث شدند ببینیم تمام عالم و من و شما براى چه آفریده شده ایم؟ خدایى که داراى کمالات مطلق است، اساس آفرینش را بر اساس صفتهاى ذاتى خودش آفرید. خدا آفرید چون فیاض و بخشنده است. این اقتضاى ذاتش است. پس حکمت الهى اقتضاء مى کند این آفرینش به بهترین وجه باشد و در آن نقصى نباشد. این نهایت کمال آفرینش است. در میان مجموعه آفرینشى که میل به بى نهایت دارد خداوند فرمود: «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً11»؛ این انسان باید موجودى باشد که با اختیار خودش سرنوشتش را بسازد و باید بداند کجا مى رود. باید آگاهى داشته باشد از راه و نتایج رفتارهایش. یک بخش آن با عقل انسان فهمیده مى شود ولى غالباً آن چه با عقل مى فهمیم یک چیزهاى کلىِ مبهمى است. این کمبودى که از لحاظ معرفت انسان دارد ایجاب مى کند از راه دیگرى با یک تعلیم الهى دیگرى پر بشود تا آدم بفهمد کدام راه خوب است و راه ها به کجا منتهى مى شوند. پس اولین وظیفه انبیاء یا دلیل وجوب بعثت انبیاء این است که آن چه را بشر خودش نمى توانست بفهمد به او بفهمانند «وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ12»؛ وظیفه دوم انبیاء این است که آن چیزهایى را که عقل مى فهمد اما بشر از آن غافل است یا عقول عموم مردم به آن نمى رسد به مردم بگویند و سوم اینکه راه و رفتارهایى را که انسان را به سعادت مى رساند به مردم بگویند و راهنما باشند. «لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ»؛ و سرّ همه اینها اگر بخواهیم خلاصه کنیم این است که اگر در روز قیامت به کسانى گفته شود که شما بروید جهنم چون فلان اعتقاد غلطى را داشتید اگر مى گفتند ما نمى دانستیم بر خدا حجت پیدا مى کردند. خدا پیغمبران را فرستاد تا اینها را به آنها بفهماند تا نگویند عقلمان نمى رسید یا غافل بودیم. در یک کلمه حجت را براى خدا بر مردم تمام کنند. «رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ13»


1. نهج البلاغه، نسخه صبحى صالح، خطبه 1، ص43.

2. یس، 60 و 61.

3. نهج البلاغه، خطبه 91، ص131.

4. نهج البلاغه، خطبه144، ص200.

5. طه، 134.

6. نهج البلاغه، خطبه183، ص265.

7. روم، 7.

8. ص، 27 و 28.

9. آل عمران، 190 و 191

10. آل عمران، 190 و 191.

11. بقره، 30.

12. بقره، 152.

13. نساء،165.

برای دریافت صوت کلیک کنید