سفارش‌هایی که سالک باید پیش از شروع سفر به گوش جان بشنود و سپس دائماً آنها را علما و عملاً بر خود تلقین کند، فراوان است که به بعضی از آنها اشارتی می‌کنیم:

۱. همت بلند

امیرمؤمنان علی صلواة الله علیه در دعای کمیل می‌فرماید:

«قَوِّ علی خِدمَتک جَوارحِی واشدُد علی العَزیمَۀ جَوانِحی»؛

«بارالها اعضا و جوارحم را برای خدمتت قوت بخش و قلبم را برای همتی عالی محکم گردان».

نگارندۀ این سطور بارها گفته است که «بلندهمت‌ترین انسان‌های روی کرۀ خاکی اولیا و عرفایند»، زیرا پیمودن راه خدا و رسیدن به حرم امن الهی جز با عزمی پولادین و همتی مردانه ممکن نیست. هنوز در گوشم طنین‌انداز است آخرین جمله‌ای را که استاد در اولین جلسه فرمودند: «کمر را محکم ببندید که در این راه همه چیز هست» و لذا در روایات چنین تاکید شده است:

«وَ اجعَل همّک همّاً واحداً»[۳]؛

«اهتمام و کوششت را به یک امر معطوف کن».

همّ و غمت جز وصول به یار و چشیدن شهد دیدار نباشد. در اولین جلسه که خدمت استاد رسیدم، پیش از دستور دادن مطالبی فرمودند که هر یک درّی بود شاهوار و یکی این بود:

«بی‌تفاوت نباید باشید، بی‌تفاوتی یعنی خاموشی طلب و خاموشی طلب یعنی سکون و سکون مخالفِ حرکت است و سلوک یعنی حرکت».

البته استاد این مطلب را در ضمن توصیه به «دوام حزن» بیان داشتند.

آری:

همت بلند دار که مردان روزگار

از همت بلند به جایی رسیده‌اند

حافظ گوید:

بر سر تربت ما چون گذری همّت خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

همو گوید:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هرچه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

آری باید مردِ راه بود و مشکلات را هیچ شمرد.

ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل

که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز [۴]

۲. توسل، توکل و خاکساری

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش [۵]

راه خدا راه عبودیت است. عبد یعنی بنده و بنده یعنی کسی که مُهر خاکساری در برابر مولایش را بر پیشانی جان دارد. سالک اگر دائماً ذلّت خویش را ننگرد، نمی‌تواند از کریوه‌های سفر بگذرد. سالک باید پیوسته در درون در حال سجده باشد و دائماً مشغول این ذکر:

«لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» [۶]؛

یعنی «هیچ معبود و مؤثری در عالم جز تو نیست. تو منزّهی و این منم که به خویش ستمکارم».

برخی از سالکان این سجده را که به سجده یونسیه موسوم است هر روز به‌جا می‌آورده‌اند و ۳۰۰۰ بار این ذکر را در آن به صورت لفظی یا قلبی یا هر دو تکرار می‌کرده‌اند. مرحوم ملکی تبریزی از استاد عرفانش مرحوم ملا حسینقلی همدانی نقل کرده است که در کشف حجاب‌ها این سجده نظیر ندارد [۷].

۳. دل نبستن به مقامات

هر چه در این راه نشانت دهند

گر نستانی به از آنت دهند

سالکی راه‌رفته و جان‌سوخته می‌گفت:

«به غلط نام راه خدا را راه ریاضت نهاده‌اند. این راه راه عشق است و صفا. راه لذّت است و طرب»

سرّ این گفتار این است که حالات و مقامات به دست آمده از سلوک الی الله بسیار لذیذ است و همین مایۀ خطر است، زیرا اگر سالک الی الله به هر مقامی یا حالی دل ببندد، در همان‌جا متوقّف می‌گردد و اگر دچار استدراج نشود و عقب‌گرد نکند، دست‌کم همان‌جا قبر او می‌شود و در آنجا می‌ماند و این از خطرات بسیار رایج در سلوک است.

روایتی از باقر آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم در کتاب تحف العقول نقل شده که بسیار ارزشمند است. روایت این است:

«لا مصیبۀ کاستهانتک بالذّنب و رضاک بالحالۀ التی انت علیها» [۸]؛

«هیچ مصیبتی مانند سبک شمردن گناه نیست. هیچ مصیبتی همچون دل‌خوشی تو به آن حالتی که در آن به سر می‌بری نیست».

استاد می‌فرمود:

«اگر انسان گمان برد در مرحله‌ای قفل شده است و دیگر رشد و تعالی نمی‌تواند داشته باشد، گویا همان‌جا از انسانیت بیرون رفته است».

این سخن استاد مرا یاد آن کلام بلند بوعلی می‌اندازد که می‌گوید:

«اگر انسانی به اینجا رسید که از آموختن احساس سیری کرد، از فطرت انسانی بیرون شده است» [۹].

اینکه اولیای دین دستور داده‌اند تا پایان عمر از دانش‌اندوزی دست نکشید، به این علت بوده است که خواسته‌اند آدمی انسان بماند و مرکب خویش را در غیر طریق انسانیت نراند.

استاد می‌فرمودند:

«در این راه هر چه به شما دادند و کف دستتان نهادند، ببینید و بریزید. همیشه باید کف دست شما متمایل به زمین باشد که هر چه در او نهادند بریزد و نماند که شما را نگه می‌دارد.»

داستان آیت الحق مرحوم سید جمال‌الدین گلپایگانی و داستان آیت العرفان و الحکمۀ مرحوم علامه طباطبایی در این زمینه شنیدنی است [۱۰].

۴. بلاکشی و جفاکشی و دم نزدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن [۱۱]

در روز حشر چون که به عالم صلا زدند

اول صـلا بـه سلسلـۀ انبیا زدنـد

نـوبت بـه اولیـا کـه رسیـد آسمان تپید

زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند[۱۲]

گفته‌اند و خوش گفته‌اند: «البلاء لِلوِلاء» یعنی:

هر که در این بزم مقرّب‌تر است

جام بلا بیشترش می‌دهند [۱۳]

آن مرد عرب به رسول خدا۶ گفت: من شما و اهل بیت‌تان را دوست می‌دارم. حضرت فرمودند:

«أَنِ اسْتَعِدَّ لِلْبَلَاء»[۱۴]؛

«پس آمادۀ بلا باش».

آری، راه خدا راه بلاکشی و جفاکشی است. اگر مؤمنی که جز رسیدن به بهشت همّی ندارد، به تصریح روایات مورد انواع ابتلائات قرار می‌گیرد تا پاک گردد و لیاقت بهشت را پیدا کند، شما خود بسنجید که سالکی که می‌خواهد از اعماق وجود خود بخواند و بخواهد و بنالد و بگوید:

دو عالم را به یک بار از دل تنگ

برون کردیم تا جای تو باشد [۱۵]

چه‌قدر مورد ابتلائات و جفاها قرار می‌گیرد. بزرگی می‌گفت:

«آقا! شما از سر صدق بگویید: خدایا آمدم. ببینید چقدر مشکلات و بلاها سرازیر می‌شود» [۱۶].

البته سالک شعرش و شعارش و بلکه شعورش این است:

زیر شمشیر غمش رقص‌کنان باید رفت

کانکه شد کشتۀ او نیک سرانجام افتاد [۱۱]

مصیبت‌ها و مشکلات و جفاها و بلاهای وارد بر سالکان و اولیاء از حدّ شمارش و تصور انسان‌های عادی بیرون است. البته خدا خود تحمّلش را می‌دهد. زینب کبری سلام الله علیها که شب عاشورا با شنیدن دو بیت شعر از امام حسین علیه السلام که بوی فقدان حضرت را می‌داد، از هوش رفت، با عنایت الهی و شاید با تصرف حسینی یک روز بعد، کاروان غم را ده‌ها منزل مدیریت کرد و کربلا را جهانی ساخت. آری

سرّ نی در نینوا می‌ماند اگر زینب نبود

کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود[۱۸]

در زمینۀ مصیبت‌های سالکان راه خدا داستان آیت الحق مرحوم انصاری همدانی شنیدنی است.

مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین حاج آقا معین شیرازی (پدرخانم مرحوم علامه تهرانی;) نقل کردند که:

من روزی به استادم انصاری همدانی گفتم: آقا من از شما می‌خواهم که مقاماتی را که خودتان به آن رسیدید، به من هم عنایت کنید.

پرسیدند: طاقتش را داری؟ مشکلاتش را تحمل می‌کنی؟ گفتم: نمی‌دانم. فرمودند: من یک نمونه برایت نقل می‌کنم:

«پس از فوت عیال بنده، در محلّۀ ما در همدان شایع شد که من علت فوت او بوده‌ام، با اینکه من در این رابطه هیچ تقصیری نداشتم. بالأخره، پلیس به منزل ما آمد و ما را با دست بسته به پاسگاه برد. وقتی من به همراه پلیس از درب منزل بیرون آمدم، دیدم دو طرف کوچه تا انتها مردم منتظر ایستاده‌اند و از نفر اول تا نفر آخر از جلو هرکس که گذشتم یا آب دهان به صورت من می‌انداخت و یا ناسزایی نصیب من می‌کرد و من همه را تحمّل می‌کردم و در دل خوش بودم. حال بگو ببینم آیا تو تحمّل مانند این را داری؟ « گفتم: نه آقا! من که تحمل ندارم. آن مقامات مال خودتان باشد، من که کشش ندارم».

خدای استاد را رحمت کند. از این جملۀ جنید بغدادی بسیار مشعوف بود و فراوان آن را تذکار می‌داد:

«شیخ ما در اصول و فروع و بلاکشی علی بن ابی‌طالب علیه السلام است»

و بر روی کلمۀ بلاکشی تأکید داشت.

۵. تسلیم کامل نسبت به استاد کامل

عارفان معتقدند:

  • ۱. سیر و سلوک نیاز به راهنمای سفر و راه بَلَد دارد و او کسی جز انسان کامل نیست.
  • ۲. شاگرد باید نسبت به استاد کامل تسلیم محض باشد.
  • ۳. رشد سالک به مقدار تسلیمش نسبت به استاد کامل است. هرچه بیشتر تسلیم باشد، رشدش سریع‌تر، سالم‌تر و تضمین‌شده‌تر است.

بر این اساس سالک باید بر بال و شهپر استاد بنشیند و سفر کند و این مطلب را بر خود بباوراند که استاد هم نَفس او را می‌بیند و هم درد او را می‌داند و هم درمان او را می‌تواند و اگر چنین اعتقادی ندارد، هرگز نباید بر آستان او سر بنهد. البته:

نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند[۱۱]

استاد کامل نشانه‌هایی دارد و شناخت او راه دارد که در بحث «راهنمای سفر» خواهد آمد، تاکید ما در اینجا بر این نکته است که در راه خدا مراحلی است که جز به همت استاد قابل گذر کردن نیست و همت استاد در صورتی مفید خواهد بود که همراه با تسلیم شاگرد باشد.

همتم بدرقۀ راه کن ای طائر قدس

که درازست ره مقصد و من نوسفرم[۵]

آری:

ترک این مرحله بی‌همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی [۵]

شرایط طالب معرفت از دیدگاه مرحوم بهاری

در این قسمت عین عبارت عارف کامل سریع‌السیر مرحوم شیخ محمد بهاری همدانی را در کتاب نفیس تذکرۀ المتقین[۲۲] نقل می‌کنیم.

عبارات داخل کروشه [] از نگارنده است.

اول: باید صحیح المزاج باشد. اگر علّتی [مرضی] در مزاج هست باید به معالجۀ آن بپردازد، چه اینکه اگر سودا غالب آید، پاره‌ای از حرکات سوداویه را شور عشق پنداشته مغرور گردد و اگر صفراء و حرارت غلبه کند خشکی دِماغ [مغز] و خفقان قلب و سوء الخلق [بد اخلاقی] فوق‌العاده حاصل گردد. اگر بلغم زیاده باشد، قصور در فهم دقیق [نکات ظریف] پیدا خواهد کرد [۲۳]. فلا بد من اعتدال المزاج [پس چاره‌ای جز سلامت مزاج نیست].


دوم: «و ان یکون متأدّباً بآداب الشرع و متألّماً للمعاصی و تارکاً لها»؛

[سالک باید به آداب دین و شرع متادّب و عامل باشد و از گناهان آزرده خاطر و تارک آنها باشد].


سوم: «و ان یکون عفیفاً صدوقاً معرضاً عن الفسق و الفجور و الغدر و الخیانۀ و المکر و الحیلۀ»؛

[سالک باید با عفّت، بسیار راستگو و همیشه از فسق و فجور و مکر و خیانت و حیله روی‌گردان باشد]، زیرا که تمام اخلاق مقدمه معارف است بعد علم الفقه، هیچ رکنی از ارکان شریعت نباید در زمین بماند و تأویل در ظواهر آن بشود و وظائف آنها هر کدام در محل خود باید اتیان شود. [به جا آورده شود] تارک الصّلوۀ بل [بلکه] تارک النوافل را دم از عرفان زدن غلط اندر غلط است.


چهارم: باری، «و أن یکون فارغ البال من امر المعاش اما بالتموّل او بالقناعۀ و التوکل»؛

[باید از امر معاش آسوده‌خاطر باشد حال یا به سبب متمول بودن و یا از راه قناعت و توکل] کسی که حواس او پیش سنگک است، باید در فکر نان باشد، خربزه او را آب خواهد بود، لاینبغی ان یدخل من باب المعارف فضلاً من أن یجعلها آلۀ لتحصیل معاشه؛ [سزاوار نیست چنین کسی وارد وادی معارف شود چه رسد به اینکه آن را وسیله تحصیل معاش خود قرار دهد]. ابداً همچو [این چنین]شخص نوری نخواهد پیدا کرد.

الحرفۀ غیر المعرفۀ و الحِیل الی الشهوۀ و الطبیعۀ غیر الرغبۀ الی الآخرۀ و هما ضَرَّتان متباینتان و لاتجتمعان؛ [شغل و حرفه غیر از معرفت است و به کار بردن حیله‌ها برای رسیدن به هواهای نفسانی و مادیت غیر از میل به آخرت است. این دو مانند دو هوو دشمن یکدیگرند که هرگز با هم جمع نمی‌شوند.]
پنجم: باری «و أن یکون معظِّماً للعلم و العلماء»؛

[دیگر اینکه دانش و دانشمندان را بزرگ بشمارد]. اول عیبی که سالک پیدا کند، آن است که علمای ظاهر پیش او حقیر و کوچک گردد.


ششم: «و أن یکون حزیناً دائم الحزن، بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه»؛

[دیگر اینکه همواره غمگین باشد. شادمانی در چهره‌اش نمایان و اندوه در دلش پنهان باشد.] اگر قلب او شاد و خندان باشد، بهره‌ای از معارف نخواهد برد.


هفتم:«و أن یکون کتوما للأسرار ان حصلت له»؛

[دیگر اینکه اگر اسراری به برکت سلوک برایش به دست آمد، آنها را بسیار کتمان کند و هیچ دم نزند] الحاصل، «هزاران نکته می‌باید به غیر از حسن و زیبایی».

خلاصۀ سخن مرحوم بهاری

حاصل گفتار مرحوم بهاری برای شروع سلوک و ادامۀ بدون انحراف آن تأکید بر روی شروط ذیل است:

  • ۱. سلامتی بدن و مزاج.
  • ۲. ترک معاصی و انجام فرائض یعنی رعایت شریعت.
  • ۳. رعایت فضائل اخلاقی همچون پاکدامنی، راستگویی و ... .
  • ۴. سالک باید از امر تحصیل معاش فارغ باشد یا با ثروت و یا با قناعت و توکل.
  • ۵. سالک علم و عالم را گرامی بدارد.
  • ۶. سالک حزن دائم در قلب خود داشته باشد.
  • ۷. سالک باید بسیار اهل کتمان باشد و هیچ سرّی از او بروز نکند.

برخی از اینها را مانند ترک معاصی یا تقوا، حزن دائم و کتمان سرّ‌ در بخش «زاد و توشۀ سفر» بررسی خواهیم کرد. سلامتی مزاج را در بحث «مسافر سفر» بحث خواهیم کرد. مناسب است که اینجا شرط چهارم را کمی توضیح دهیم. عرفا گفته‌اند:

فقر و قناعت به حال سلوک مناسب‌تر است از تموّل و ثروت.

مرحوم بهاری هم در نامه هفتم از تذکره می‌فرماید:

«الخامس: اینکه فقر نباید اسباب سستی او در عبادات بشود، بلکه حال فقر را غنیمت دانسته، بیشتر مواظب بر طاعات شود، «اذِ الوصول الی السّعادۀ الأبدیۀ بالفقر ایسر و اسهل»[۲۴]؛

[چون دستیابی به خوشبختی جاودان با فقر آسان‌تر و راحت‌تر است].

معنای این‌گونه سخنان این نیست که انسان سالک از مال حلال بگریزد، بلکه مقصود این است که اگر فقر گریبان‌گیر او شد، نباید با طمع و حرص و بی‌صبری برای روح و دل دغدغه ایجاد کرد که این، نتیجه‌ای جز بازماندن از سلوک ندارد، بلکه باید با قدم قناعت و صبر و توکل پیش رفت و دل بر محبوب نهاد. در روایات است که

«الْقَنَاعَۀ مَالٌ لَاینْفَدُ»[۲۵]؛ «قناعت سرمایه‌ای است که تمام نمی‌شود»

چرا؟ زیرا اموال دستخوش سرقت، نقصان و تلف است، اما قناعت ملکه‌ای نفسانی است که دارندۀ آن در بهشتِ استغنا و بی‌نیازی از دیگران زندگی می‌کند و ملکات نفسانی به راحتی‌ از بین نمی‌رود.

پس اگر سالک نه ثروتمند باشد و نه توان قناعت‌پیشگی داشته باشد، دغدغه‌های معیشتی چنان ذهنش را برمی‌آشوبد که هرگونه سکونی را از خاطرش محو می‌سازد، چه رسد به سلوک که شرط نخستش «جمعیت خاطر» است.

البته سالک می‌تواند هم‌زمان شروع به سیر و سلوک کند و در راه تحصیل قناعت هم مجاهده نماید و اگر سالک دارای نفسی قوی و همتی بلند باشد، می‌تواند روحیۀ قناعت را در خانوادۀ خویش هم ایجاد کند که در صورت عدم ایجاد آن مشکلاتی پیش می‌آید و خدای ناخواسته به جدایی‌های خانوادگی می‌انجامد و چه بهتر اینکه همۀ خانواده اهل سلوک باشند تا بتوانند یکدیگر را درک کنند و بر اساس هدف مشترکشان در زندگی رفتار کنند.

پانویس

۱. اشاره به داستان مرحوم آقا بزرگ تهرانی و حاج سید احمد کربلایی. ر.ک: توحید علمی و عینی، مقدمه.

۲. منظومه حاج ملاهادی سبزواری، مقدمه.

۳. بحارالانوار، ج۷۴، ص۲۸.

۴. دیوان حافظ.

۵. همان.

۶. انبیا/۸۷ .

۷. اسرار الصلوه، ص۱۳۰.

۸. تحف العقول، ص۲۸۷.

۹. این مطلب را از استادم آیت‌الله حسن‌زاده شنیدم.

۱۰. ر.ک: دورة معادشناسی حضرت استاد.

۱۱. دیوان حافظ.

۱۲. بخشی از ترجیع‌بند مشهور محتشم کاشانی، معصومی، رضا، اشک شفق، ج۱، ص۶.

۱۳. مثلی فارسی است.

۱۴. بحارالانوار، ج۱۲، ص۲۷۱.

۱۵. شعر از سعدی است. ر. ک: کلیات سعدی.

۱۶. این سخن را از استادم حسن‌زاده در درس شنیدم.

۱۷. دیوان حافظ.

۱۸. فرید طهماسبی.

۱۹. دیوان حافظ.

۲۰. همان.

۲۱. همان.

۲۲. تذکرة المتقین، ص۱۲۵ـ۱۲۷.

۲۳. گذشتگان در انسان چهار خلط قائل بودند با نام‌های صفراء، سوداء، بلغم و خون که اگر اینها معتدل می‌بودند، مزاج آدمی سالم بود و اگر یکی غلبه می‌کرد، آدمی مریضی خاص آن را پیدا می‌کرد. نویسنده به آنها اشاره دارد. نظیر اینکه امروزه می‌گویند فشار خون، اوره خون، قند و چربی خون اگر کم یا زیاد باشد، آدمی مریض می‌گردد.

۲۴. همان، ص۱۴۱.

۲۵. وسائل الشیعة، ج۱۵، ص۲۷۸؛ مستدرک، ج۱۵، ص۲۲۶؛ بحارالانوار، ج۶۸، ص۳۴۴.