دور تا دور نشسته بودیم.  نقشه ، آن وسط پهن بود.حسین گفت :

 " تا یادم نرفته اینو بگم، اون جا که رفته بودیم برای مانور؛ یه تیکه زمین بود. گندم کاشته بودن. یه مقدار از گندم ها از بین رفته. بگید بچهها ببینن چه قدر از بین رفته، پولشو به صاحبش بِدن. "